شعار دیگر به کار ایران نمی آید
به گزارش پایگاه خبری سیمین ،گاهی گذر ، گاهی گذشت ، گاهی صبوری ، زینت بخش دل آدمی است .
گاهی با نگاهی ، دلی ، عاشق می شود گاهی با ندایی ، قلبی می شکند در جمع دل دادگان از عشق و عاشقی سخن گفتن کار آسانی نیست چه رسد تا خبرنگاری ،بخواهد خبری بنویسد .
از چه بگویم و چگونه بنویسم که دلی نشکند و اشکی روان نشود .
از «پناه» ،کودک شش ماهه شهید مجید لطفی ، بگویم که دیگر پدر ندارد .
از حس خودم بگوییم ، من پدرم را بسیار دوست دارم و هنوز عاشقانه کنارش می نشینم و صدای نفسهایش به من قدرت می دهد و هنوز دوست دارم گرمای آغوشش را حس کنم .
از پسران زیبا و خندان شهید امیر معصومی بگویم که چه برازنده در لباس رزم ایران سربلند و بزرگ در دو سوی مادر به مانند دو بال فرشته ، نشسته بودند.
از آن فرزند شهید که هنوز به دنیا نیامده و دیگر پدر ندارد وچگونه بدون نگاه مهربان پدر ، واژه پدر را بیاموزد؟
از همسر جوان شهید که با گریه شهید جوان را بدرقه کرده چه بگویم که چقدر سخت است تا واژه ی پر از احساس کنار یکدیگر بنشانیم تا بتوانم امروز را توصیف کنیم .
امروز برنامه ی خیلی با شکوهی در دانشگاه آزاد اسلامی واحد جوشقان قالی ، برگزار شد .
تاکنون در این جمع باشکوه به این شکل نبودم و اصلا واقعیت را بگویم که هیچ زمان به این اندازه واژه شهید را حس نمی کردم و در تمام سالهای کاری خود از کنار خانواده شهدا عبور کرده بودم و آنگونه که شایسته بود به این موضوع نمی پرداختم .
می دانید چرا ؟ چون در کشوری امن و بدون جنگ و در آغوش خانواده ، بزرگ شده بودم و حتی ۸ سال جنگ تحمیلی را هم ، حس نکرده بودم اما در این جنگ ۱۲ روزه در تهران و ۳ شهر دیگر از نزدیک و داخل جنگ بودم و آنچه به من آرامش بخشید حضور قوی نیروهای مسلح و برخی مدیران اجرایی و مهربانی مردم کشورم بود یعنی مسئولین کاشان واقعا این ۱۲ روز در خواب بودند و از این فداکاری شهیدان جوان ، هیچ احساس نکردند که امروز صندلی آنها در این مراسم پر از خالی بود ؟
اگر بگویم دیگر دوست ندارم حتی کانال های خبری آنها را که گزارش های روزمرگی روزانه می دهند که هیچ رنگ و بویی از حل مشکلات مردم ندارد را ببینم شاید بیراه نگفته باشم چون کشورم را دوست دارم و مجبوریم تحمل ، کنیم اما نمی دانم این ۱۲ روز جنگ چه بود و چه شد و چه گذشت که نگاه ما را نسبت به خود و جامعه و مسئولین بدور از نقاب و بی ریا کرد .
واقعیت این است که احساس می کنم مسئولین کاشان نسبت به مردم و کاشان مهربان نیستند و اصلا انگار وجود خارجی ندارند و اصلا در این جام و جهان ایران نیستند.
اما چقدر دلگیر و غمگین است که فرزند شهید گفت : پدرم خوب جنگید و من راه پدرم را ادامه می دهم و اینگونه قلب مهربان او می تپد برای ایرانی که روزی صندلی مسئولی می شود که قلبی تهی از مهربانی دارند و البته این من را آزار می دهد و نمی خواهم سخنم را فریادی کنم تا در گوشه ی قلبم بماند می خواهم بگویم کاش ایران خالی و تهی از مسئولین خواب آلود شود .
زهرا جلوداریان